نفس مامان و بابا کیارش قشنگمنفس مامان و بابا کیارش قشنگم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

کیارش شاهزاده خونه ما

4 روز تاخیر....

  روزهای زندگی ام گرم می گذرد با تو   به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی با تو گرم هستم و نمی سوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی       ببخشیدااااااااااااااااااااااااااااااا من اومدممممممممممممممممم دوستای جون جونیییییییییییییییییییییی الان که دارم می نویسم هنوز لباسام رو از تنم درنیاوردم دلمون واستون تنگولیده بود خیلی خیلی خیییییییییییییلی ازتون خیلی ممنونیم و خوشحالیم که ما رو ترک نکردین دوستون داریم خیلی زیاد خوب حالا دلم واستون بگه که من  و کیارش قند عسلم رفته بودیم پیش مامان شیرین و بابا رسول( مامان و بابای مامان)  4 روز رو پیش اونا گ...
29 دی 1391

قشنگترین روزهای زندگی بابا و مامان

  عسلم   اون روزا قشنگترین و بهترین روزای من و بابا بود، با اینکه باید صبح روز بعد اداره بره ولی تا صبح بیدار میموند که یه موقع هم مامان هم نی نی اذیت نشه، بعضی شبا که نمیخوابیدی (آخه وروجک تا ٣ماه شب و روزتو گم کرده بودی) بابا بغلت میگرفت و تو خونه چرخت می زد تا بخوابی مگه می خوابیدی از همون اول شیطون بلا بودی تو بغل بابا دور برو ورانداز میکردی بعد که احساس میکردی هوا داره روشن میشه خوابت میگرفت.     کیارشم مامان و بابا عاشقتننننننننننننننننننننننن تو زندگیمون رو روشنتررررررررررررررررر کردی عزیزممممممممممممممم مم   ...
25 دی 1391

دلنوشته...

  فسقلی مامان الان که نبودنت رو تو خونه احساس میکنم میخوام یک چند خطی واست بنویسم   کیارش عزیزم کنار تو بودن برایمان دلیل یک زندگیست. ارزش بودنت را از یک لحظه نبودنت میتوان فهمید امیدی باش برای زندگیمان. اگرآسمان به عظمتش، دریا به تلاطمش، کوه به استواریش و آفتاب به گرمایش مینازد ما هم به تو که بهونه ای برای بودنمان شدی مینازیم. " دوستت داریم " بابت لحظه به لحظه زندگی با تو از خدا تا بی نهایت ممنونیم، از خدای بزرگ و مهربون میخوایم تا سالهای سال سایه لطف و رحمتش رو از سر ما کم نکنه و لحظه هامون رو خالی از وجود مهربونش نذاره و مامان و بابا رو واسه تو و تو رو واسه ما نگه داره و ...
25 دی 1391

شب یلدا

مامانی شب یلدات مبارک                               اینم یه قاچ از هندونه شب یلدا تقدیم پسر گلم   کیارش عزیزتر از جانم از خدا میخوام سالهای سال نظرش رو از تو دریغ نکنه و همیشه حافظ و نگهدارت باشه و عمری طولانی و باعزت نصیبت کنه               « آمین » امیدوارم عمرت مثل شب یلدا طولانی، طولانی و طولانی باشه " ان شاال... صدها سال از این شب یلداها بگذرونی عزیزترینم " ...
25 دی 1391

یه روز برفی

  پسر کوچولوی قشنگ و دوست داشتنی من روزا تند تند می گذرن و تو بزرگتر میشی . داشتم با خودم فکر می کردم که چقدر این مدت بعد از تولد 1 سالگیت زود گذشت و حالا باید کم کم به فکر تولد 2 سالگیت باشم ! مامان، از این لینک به بعد دیگه وبلاگت به روز میشه عسلم دیگه مامان کوتاهی نمی کنه... جمعه هفته ای که گذشت بازم طبق معمول ٣ نفری رفتیم بیرون آخه مامانی پارسال این موقع کوچیک بودی و چیزی از برف و برف بازی نمی دونستی همین که از ماشین پیاده شدی دویدی سمت برفها نمی دونی چه ذوقی می کردی چنان می خندیدی که من  و بابا همین جور خشکمون زده بود آخه برای اولین بار بود که پاهای کوچولوت رو روی برف ها میذاشتی و بازی می کردی خم می شدی برف ها...
24 دی 1391

کیارش و یه روز برفیه دیگه

خوش به حال باد که گونه هایت را لمس می کند کاش مرا باد می آفریدند تو را برگ درختی خلق می کردند؛ عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟! در هم می پیچند و عاشق تر می شوند..."    نفسم...         عشقم...  امروز قرار بود به اصطلاح 3 نفری صبح ساعت 10 تا 11 راه بیوفتیم و بریم پیش مامان شیرین و بابا رسول(مامان و بابای مامان)آخه اونا پیش ما نیستن و از ما دورن و از اونجایی که 2 یا 3 روز قبل تصمیم گرفته بودیم ولی از شانس بدمون هوا برفی شد و رفتنمون هم کنسل، آخه از دیشب یه ریز برف می بارید و همه جارو برف سفید کرده بود به همین خاطر جاده رفتن هم خطرناک بود...
22 دی 1391

زمزمه های کیارش

نخودیه مامان...  امروز تو آشپزخونه مشغول کار بودم که صدای قشنگت رو میشنیدم که برای خودت شعر میخوندی مامانی واقعا میخوندی اصلا فک نمیکردم که بتونی تنهایی خودت شعر بخونی خیلی قشنگ میخوندی درست و بدون غلط کارهام رو ول کردم و وایستادم به تماشای پسرم می دونی چی میخوندی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تاپ تاپ عباسی          خدا ندددازی اگه بددددازی             بغل بابا بددددازی این رو بارها و بارها با خودت تکرار می کردی و من خیلی ذوق زده شدم یکدفعه ای همه کارام رو گذاشتم و بدو بدو اومدم سمتت و محکم بغلت کردم و فشارت دادم و تمام جات رو بو...
21 دی 1391

و اما ادامه ماجرا....

مثل باران چشمهایت دیدنی است شهر خاموش نگاهت دیدنی است زندگانی معنی لبخند توست خنده هایت بی نهایت دیدنیست...   وروجک مامان دیشب تا ساعت ٣ صبح یکسره بازی کردی و انبردست بابارو می گرفتی دستت به نشون اینکه تفنگ دستته به سمت من و بابا نشونه میگرفتی و به اصطلاح خودت ما رو می کشتی مامان مرد بابا مرد می گرفتی سمتمون و می گفتی کیوکیوکیو یکسره با بابا مشغولت کردیم که سراغ گی گی نیای و خوشبختانه دیشب به خوبی و خوشی هر جور که بود گذشت بابا هم خیلی کمکم کرد اگه از بابا نمی شد من نمی تونستم و برام سخت بود کیارش، پسر قشنگم برام خیلی سخته الان که دارم اینا رو واست می نویسم عذاب وجدان زیادی دارم و یکسره ...
21 دی 1391

پروژه بزرگ و سخت گی گی

عسلکم، فرشته کوچولوی مامان، پسر قشنگم امروز دیگه مجبورم کردی البته از امروز ظهر که به قول خودت از گی گی بازت کنم برام خیلی سخته ولی مامانی درکم کن چند روزه که اصلا غذا نمیخوری و وابسته شدی مامانی این گی گی مامان دیگه برات قوت نداره امروز ظهر که بابا از اداره اومد دید که قیافه مامان بهم ریخته شده هنوز از پله ها نیومده بالا ازم پرسید که چی شده؟ من هم با ناراحتی جریان رو واسش گفتم و با بابا تصمیم گرفتیم که هر جور شدهازت گی گی رو بگیریم امروز سر نهار غذا نخوردی به خیال اینکه باز گی گی بخوری ولی من زرنگی کردم و از اون داروهای زهرماری زدم و تا اومدی بشینی که گی گی بخوری دیدی تلخه شروع کردی به غر غر کردن و آخرش بی قراری کردی و...
20 دی 1391

20 ماهگیه شیرین شیرینا

  هوراااااااااااااا کیارش مامان 20 ماهه شد کیارش قشنگم 20 ماهگیت مبارک عسل مامان، قربون اون شکل ماهت برم که اولین 20 زندگی مال تو شد چقدر لحظه های با تو بودن رو دوست دارم، چقدر طنین صدای دلنشینت که آرامش بخش روحمه رو دوست دارم، چقدر نگاه معصومانه تو رو که وقتی به چشمای من خیره میشی و شیر میخوری رو دوست دارم کیارش، قشنگترین هستی من، عزیزترین مامان تو نفس من و بابایی، تو عمر من و بابایی، تو وجود و جون من و بابایی 20ماهگیت مبارک قندعسلم مامان جونم من آماده ام میخوام برم آب تنی ...
19 دی 1391